loading...
اینجا هر چی تو بخوای توی دنیای ما پیدا میشه
soheila بازدید : 10 جمعه 24 خرداد 1392 نظرات (0)

سلام چند وقتیه کهحسن شمعای زاده یه آهنگ جدید خونده ، به نظر من بهترین آهنگ شماعی زاد است البته بهتر بگم تنها آهنگی که من دوستش دارم اونم به خاطر شعر وکلیپ فوق العاده غم انگیز و رویایی چون توی این زمونه یه مرد با وفا نایاب امیدوارم شما هم با من هم نظر  باشید ، راستی نظر یاتون نره


لالایی می خونم روتو می پوشونم
بی ترس  و اضطراب با من بری به خواب
لالایی می خونم رو تو می پوشونم
بی ترس  و اضطراب با من بری به خواب
جوونم کن اگه جرم جوونی جوونی کن
که پامون گیر باشه
فقط تقدیره که می شه همیشه دعا کن عشقمون تقدیر باشه
کجایی خالق اون لحظه می شی
که من شادم سر نگاهت از اینجا
هاله ماه رو نگاه کن ببین امشب چقدر ماهه نگاهت
تو نزدیکی که دنیا دور می شه آدم با عشق مغرور می شه
خیالم راحته هستی و هر شب تو آغوش خودم خوابی همیشه
لالایی می خونم رو تو می پوشونم
بی ترس و اضطراب با من بری به خواب
آدم بدون روح  می مونه روی آب
عادت هر شبه با من بری به خواب
لالایی می خونم رو تو می پوشونم
بی ترس  و اضطر اب با من بری به خواب
من با تو روشنم تنها به من بتاب
دست منو بگیر با تو برم به خواب
جوونم کن اگه جرم جوونی جوونی کن
رو رویا پا بزارم تو آغاز همین پایان خوبی چرا روزهای قشنگی با تو دارم
ببین چشم هامو رو دنیا ببندم
بزار چیزی به غیر از تو نبینم
فقط دور تو می چرخم همیشه تو خورشیدی من کل زمینم چجوری پنجره بازه به بیرون تو خوابی ولی بیدار شیشه
ببین احساس دیروز من و تو چه احساس قشنگی داره می شه
لالایی می خونم روتو می پوشونم بی ترس  و اضطراب با من بری به خواب
آدم بدون روح می مونه روی آب عادت هر شبو با من بری به خواب
لالایی می خونم رو تو می پوشونم ابی ترس  و اضطراب با من بری به خواب
من با تو روشنم تنها به من بتاب دست منو بگیر با  تو برم به خواب  دست منو بگیر با تو برم به خواب

دانلود آهنگ


soheila بازدید : 14 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

نخستین بار گفتش کز کجایی؟ .... بگفت: از دار ملک آشنایی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟... بگفت انده خرند و جان فروشند

بگفتا جان فروشی در ادب نیست... بگفت از عشق بازان این عجب نیست

بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟... بگفت از دل تو می گویی، من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟... بگفت از جان شیرینم فزون است

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟... بگفت آری، چو خواب آید، کجا خواب؟


بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟... بگفت آن گه که باشم خفته در خاک

بگفتا گر خرامی در سرایش... بگفت اندازم این سر زیر پایش

بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟... بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟... بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

بگفتا گر نیابی سوی او راه؟... بگفت از دور شاید دید در ماه

بگفتا دوری از مه نیست در خور... بگفت آشفته از مه دور بهتر

بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟... بگفت این از خدا خواهم به زاری

 

 

 

soheila بازدید : 4 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)
می وزد باد سردی از توچال
در سکوتی عمیق و رویا خیز

برف و مهتاب و کوهسار بلند
جلوه ها می کند خیال انگیز

خاصه بر عاشقی که در دل خویش
 دارد از عشق خاطرات عزیز

داند آن کس که درد من دارد
خورده در جام شب شراب نشاط

ساقی آسمان مینایی
شهر آرام خانه ها خاموش

جلوه گاه سکوت و زیبایی
نیمه شب زیر این سپهر کبود
 

من و آغوش باز تنهایی
 در اتاقی چراغ می سوزد
 

ماه مانند دختری عاشق
سر به دامان آسمان دارد

چشم او گرم گوهر افشانی است
در دل شب ستاره می بارد

گوییا درد دوری از خورشید
ماه را نیمه شب می آزارد

آه او هم چون من گرفتار است
 آفرید این جهان به خاطر عشق

آنکه ایجاد کرد هستی را
مگر آدمی زند برآب

رقم نقش خود پرستی را
عشق آتش به کائنات افکند

تا نشان داد چیره دستی را
با دل شاعری چه ها که نکرد

در اتاقی چراغ می سوزد
کنج فقری ز محنت کنده

شاعری غرق بحر اندیشه
 کاغذ و دفتری پرکنده

رفته روحش به عالم ملکوت
دل از این تیره خاکدان کنده

خلوت عشق عالمی دارد
نقش روی پریرخی زیبا

نقشبندان صفحه دل اوست
پرتوی از تبسمی مرموز

روشنی بخش و شمع محفل اوست
دیدگانی میان هاله نور

همه جا هر زمان مقابل اوست
هر طرف روی دوست جلوه گر است

شاعر رنجیده در دل شب
پنجه در پنجه غم افکنده

گوییا عشق بر تنی تنها
محنت و رنج عالم افکنده

دل به دریای حسرت افتاده
جان به گرداب ماتم افکنده


soheila بازدید : 6 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ،آدم اینجا تنهاست



soheila بازدید : 9 جمعه 23 فروردین 1392 نظرات (0)

 

بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست.
بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین ٬ مرو ٬ مرو که نه هنگام رفتن است.

 

بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه

 

خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست

 

بنشین و جاودانه به آزار من مکوش

 

یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست.

 

بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین

 

امشب چراغ عشق در این خانه روشن است

 

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

 

بنشین ٬ مرو ٬ مرو که نه هنگام رفتن است

...............................................................................................................

 

من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد

 

برگ خشکیده ایمان را

 

در پنجه باد

 

رقص شیطانی خواهش را

 

در آتش سبز!

 

نور پنهانی بخشش را

 

در چشمه مهر

 

اهتزاز ابدیت را می بینم

 

بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست

 

اهتزاز ابدیت را

 

یارای تماشایم نیست

 

کاش می گفتی چیست

 

آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست.

فریدون مشیری

 

soheila بازدید : 7189 سه شنبه 13 فروردین 1392 نظرات (0)

خیلی وقت دنبال این شعر بودم ، هر چقدردنبالش می گشتم پیداش نمی کردم حتی توی گوگل تا اینکه بلاخره پیداش کردم ، امیدوارم به اندازه من ازش لذت ببرید

باز كن پنجره را

كه دلم سخت گرفتار شده

به من از ديده خود نور ببار

به من خسته سرگشته خوار

تو كجايي

كه مرا باز پر از شور كني

كجايي كه رهايم كني از درد فراق

باز كن پنجره را

من دگر بار پر از ناله و اشك

خالي از رنگ و ريا

همره خواهش خويش

صادق و ساده و صاف

بر طريق نگهت آمده ام

كوچه بيمار و خموش

رنگ آلوده درد

مرگ در يك قدمي

همه انگار به من مينگرند

همه انگار به تكرار تلاش عبثم مي خندند

باز كن بار دگر راه نگاه

باز كن پنجره را و بخند

من به مهماني لبخند تو باز آمده ام

كوچه و مرگ به من مي خندند

عوض كوچه و مرگ، تو بخند

كوچه و مرگ مرا مي شكنند

باز كن پنجره را ، تو بخند، تو بجوي، تو به من، باش، بگوي

تو بخند

تو بناز

من به مهماني لبخند تو عادت دارم

و به چشمان پر از خاطره ات بيمارم

و به شوق تو ز غم بيزارم

و تو را مي خواهم

باز كن پنجره را

و بخند

 

 

 


 

 

 

باز كن پنجره را
من دگر بار پر از ناله و اشك
خالي از رنگ و ريا
همره خواهش خويش
صادق و ساده و صاف
بر طريق نگهت آمده ام
كوچه بيمار و خموش
رنگ آلوده درد
مرگ در يك قدمي
همه انگار به من مينگرند
همه انگار به تكرار تلاش عبثم مي خندند
باز كن بار دگر راه نگاه
باز كن پنجره را و بخند
من به مهماني لبخند تو باز آمده ام
كوچه و مرگ به من مي خندند
عوض كوچه و مرگ، تو بخند
كوچه و مرگ مرا مي شكنند
باز كن پنجره را ، تو بخند، تو بجوي، تو به من، باش، بگوي
تو بخند
تو بناز
من به مهماني لبخند تو عادت دارم
و به چشمان پر از خاطره ات بيمارم
و به شوق تو ز غم بيزارم
و تو را مي خواهم
باز كن پنجره را
و بخند

 

 

 

 

 

 

soheila بازدید : 9 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (2)

شعرهای عاشقانه :

بهار را باور کن (فریدون مشیری)

باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

یک فنجان عشق(سهراب سپهری)
 

من به سیبی خشنودم

 

و به بوییدن یک بوته بابونه 

 

 من به یک اینه یک بستگی پک قناعت دارم 

 

 من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

 

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند

 

من صدای پر بلدرچین را می شناسم

 

رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را

 

خوب می دانم ریواس کجا می روید 

 

 سار کی می اید کبک کی می خواند باز کی می میرد

 

ماه در خواب بیابان چیست 

 

 مرگ در ساقه خواهش

 

 و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی

 

زندگی رسم خوشایندی است

 

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

 

پرشی دارد اندازه عشق 

 

 زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

 

زندگی جذبه دستی است که می چیند

 

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

 

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

 

زندگی تجربه شب پره در تاریکی است 

 

 زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

 

زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد

 

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست

 

خبر رفتن موشک به فضا

 

لمس تنهایی ماه

 

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر

 

زندگی شستن یک بشقاب است 

 

 زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است

 

زندگی مجذور اینه است

 

 زندگی گل به توان ابدیت

 

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما

 

زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

 

هر کجا هستم باشم 

 

 آسمان مال من است 

 

 پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است 

 

 چه اهمیت دارد

 

گاه اگر می رویند

 

قارچ های غربت ؟

 

 من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست 

 

 و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست 

 

 گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

 

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

 

واژه ها را باید شست

 

واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد

 

چترها را باید بست

 

زیر باران باید رفت

 

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

 

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

 

دوست را زیر باران باید برد

 

عشق را زیر باران باید جست 

 

 زیر باران باید با زن خوابید

 

زیر باران باید بازی کرد

 

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

 

 زندگی تر شدن پی در پی

 

زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است

 

رخت ها را بکنیم

 

آب در یک قدمی است

 

روشنی را بچشیم

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون درباره دنیاجور واجور چیه ؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 7,508
  • کدهای اختصاصی

    پخش آنلاین